کتاب " زندانی فاو" را بشناسیم

وبلاگ کتابخانه عمومی امام خمینی(ره) بهارستان

توضیحاتی درباره کتابخانه و نیز نحوه خدمات رسانی آن

باسلام ... ورود شما را به وبلاگ کتابخانه عمومی امام خمینی(ره) بهارستان خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

دوران چهار ماه زندگی او در شهر فاو، شهری که کمتر کسی در آن تردد دارد، در زیر فشار گرسنگی و تنهایی برای این سرباز عراقی از همان روز آغاز می شود.
او چهار ماه را با دلهره و وحشت در حالی که اشباح در خواب و بیداری همراه او هستند و ترس از اسارت که البته از جهل او ناشی می شود و لحظه ای او را رها نمی کند، می گذراند.
زندانی فاو از 17 فصل تشکیل یافته است. و مطالب کتاب به صورت پی در پی در این فصول گردهم آمده اند به گونه ای که خواننده را تا پایان داستان به دنبال خویش می کشاند.
الکنعانی هوش و ذکاوتی خاصی در تشریح شرایط شرایط جغرافیایی از خود به خرج داده و همه چیز را به خوبی در دور و برش دیده و در اثر آورده. آنقدر که آدم احساس می کند در فاو است.
دیگر از مسائلی که الکنعانی با آن دست به گریبان بوده، جدال بر سر یافتن غذاست. او از هر فرصتی برای سیر کردن خود استفاده می کرده اما هر بار که به سراغ یافتن غذا می رفته، چیز زیادی به دست نمی آورده و تقریباً جز چند مورد تمام این چهار ماه را با گرسنگی سپری کرده است.
دیگر از مسائل جالب توجه در این کتاب، گزارش مستند الکنعانی، در تایید پیروزی های رزمندگان ایران است. او که گه گاه موقعیت و روند عملیات را از دور پی می گیرد و یا به نظاره آن می نشیند، بی کم و کاست به تشریح آنچه در منطقه می گذرد می پردازد و این گزارش گونه ها از جبهه خودی آن هم توسط فردی از دشمن در نوع خود بی بدلیل است.
الکنعانی در مدت چهار ماهی که زندانی فاو است، ذهنیت و شخصیتش مدام تحت تاثیر و آزمایش قرار می گیرد و او رفته رفته تغییر می کند، این تغییر ابتداً در افکار او مشهود می شود و این گروهبان دوم عراقی کم کم از گریختن منصرف شده و به اسارت می اندیشد. تا آنجا که دیگر از نیروهای ایرانی نمی هراسد و خود را تسلیم آنها می کند.

«... از خاکریزی که نیروهای ایرانی ساخته بودند، بالا رفتم و به سنگرهای اطراف آن چشم دوختم. ارتفاع این خاکریز در حدود چهار تا پنج متر بود. در پشت آن سنگرهای اجتماعی، نیروهای ایرانی قرار داشت. در حالی که به هیچ چیز جز نجات از از این ورطه مرگبار فکر نمی کردم، بر روی خاکریز به پیش می رفتم. دیگر از حضور نیروهای ایرانی و احتمال دیده شدن هراسی نداشتم. خسته شده بودم . این قائم باشک بازی را باید تا کی ادامه می دادم؟ به دنبال معبری می گشتم که نیروهای ایرانی برای نفوذ به خط عراق ایجاد کرده باشند....
...چند متر جلوتر یک سرباز ایرانی را دیدم که داخل یک طشت، در کنار تانکر آب مشغول شستن لباس هایش بود. به آرامی از خاکریز پایین آمدم و به کنار تانکر آب رفتم. سرباز ایرانی چهره نورانی و مهربانی داشت. به دلم نشست. دستم را روی شانه اش گذاشتم و به عربی گفتم "من سرباز عراقی هستم" در حالی که لبخند ملیحی بر لبانش نقش بسته بود، رو به من کرد و به زبان عربی گفت: "نترس، تو میهمان ما هستی.»

و بدین ترتیب او پس از تحمل چهار ماه زندگی پر مخاطره بالاخره به اسارت نیروهای خودی در می آید.
خواندن این اثر زیبا را به همه کتاب خوانها و علی الخصوص دوستداران ادبیات جنگ توصیه می کنم مطمئن هستم از مرور خاطرات این سرباز گمنام عراقی بهره خواهند برد.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 19 شهريور 1394برچسب:کتابخانه عمومی امام خمینی بهارستان اصفهان,کتب دفاع مقدس,

] [ 10:19 ] [ کتابدار ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنیها،عکس عاشقانه جدید،اس اماس های عاشقانه